عارفانه هاي الي

ميروم ............

 
کاش یکی پیدا میشد که وقتی میدید
 
 
گلوت ابر داره و چشمات بارون
 
، به جای اینکه بپرسه “چته ؟
 
 
چی شده ؟” ؛ بغلت کنه و بگه “گریه کن” …

+نوشته شده در یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:,ساعت20:10توسط eli | |

 

غــــــمگینم همــــانند پــــرنده ای که به دانـــه های روی تــــله

خیـــــره شده


و به ایــــن فـــــکر میــــــکند که چـــــگونه بمـــــیرد ؟


گرســـــنه و آزاد یا ســــیر و اســـــیر

 

 

+نوشته شده در یک شنبه 30 تير 1392برچسب:,ساعت17:19توسط eli | |

 

آدم ها ثانیه به ثانیه رنگ عوض میکنند

از آدم های یک ساعت دیگر میترسم!

چون درگیر هزاران ثانیه اند …

ثانیه هایی که در هرکدام

رنگی دگر به خود میگیرند …

 

 

+نوشته شده در یک شنبه 30 تير 1392برچسب:,ساعت17:16توسط eli | |

 

سلام ميكنم به همه دوستاي عزيزم ك ميان و وبلاگمو ميبينن

واقعا قدم سره چشم بنده ميذارين همه اين مطالبو با خون دل گذاشتم .

گله اي نيست خدا اين منم كه هميشه بايد بسوزم بشكنم  و.........

طوري كه فقط خودم صداشو شنيدم خدا اينا حق منه؟

مني كه خودت از دلم خبر داري ك جز گفته هاي تو كاري نكردم.........

خيالي نيست تقدير من اينه ................  برام دعاكنين محتاجم 

تنهايي تقدير منه......

+نوشته شده در شنبه 15 تير 1392برچسب:,ساعت9:14توسط eli | |

 


آدمهای احساساتی را باید کشت ...
می دانی راست می گویم ،
آدمهای احساساتی به درد این زندگی آهنی امروز نمی خو
رند


 

 

 

+نوشته شده در جمعه 14 تير 1392برچسب:,ساعت10:40توسط eli | |

شهر من اینجا نیست !
اینجا…
آدم که نه!
آدمک هایش , همه ناجور رنگ بی رنگی اند!
و جالب تر !
اینجا هر کسی
هفتاد رنگ بازی میکند
تا میزبان سیاهی دیگری باشد!
.
شهر من اینجا نیست!
اینجا…
همه قار قار چهلمین کلاغ را
دوست می دارند!
و آبرو چون پنیری دزدیده خواهد شد!
.
شهر من اینجا نیست!
اینجا…
سبدهاشان پر است از
تخم های تهمتی که غالبا “دو زرده” اند!
.
من به دنبال دیارم هستم,
شهر من اینجا نیست…شهر من گم شده است

 

 



+نوشته شده در دو شنبه 10 تير 1392برچسب:,ساعت9:46توسط eli | |

دلکَم
میدانَم؛توام مثل من
از بودن هاشان
از عادت دادن هاشان
از نبود همیشگی شان
از تکرار این تابع خسته شده ای
به احترام تن زخم دیده ات؛
معادله را عوض می کنَم
بگذار بیایند و بروند
غصه نخور
عادت را خط زده ام..!




+نوشته شده در دو شنبه 10 تير 1392برچسب:,ساعت9:35توسط eli | |


ساعت از نیمه شب گذشته...

و من به این می اندیشم...

اگر عشق کاری که با من کرد با تو می کرد...

چند روز دوام می اوردی؟؟؟


 

+نوشته شده در دو شنبه 10 تير 1392برچسب:,ساعت9:21توسط eli | |


دلـم گـرفته است ...
نه اینـکه کسی کاری کرده باشد نه ...
من آنقدر آدم گریز شده ام که کسی کارش به اطراف من هم نمی رسد..
دلم گرفتـه است که آنچه هستم را نمی فهمند ...
و آنچه هستند را میپذیرم ...
و دنیـا هم به رویش نمی آورد این تنـاقض را ...


+نوشته شده در چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:,ساعت10:31توسط eli | |


آنقدر خـــسته ام
که حاضرم
ســـرم را روی تکه سنگی
بگذارم وبخوابم
اما . . .
به دیوار وجودت
که بارهــــا بر سرم آوار شد
تکیه ندهم . . .

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:,ساعت10:21توسط eli | |

پارسال زیر باران، با او راه می رفتم ...

امّا...

امسال، راه رفتنش را با دیگری، زیر باران اشکهایم دیدم...

شاید باران پارسال، اشکهای شخصی دیگر بود!!!



رویاهایم را در کنار کسانی گذراندم که بودند ولی نبودند

همراه کسانی بودم که همراهم نبودن

وسیله کسانی بودم که هرگز آنها را وسیله قرار ندادم

دلم را کسانی شکستند که هرگز قصد شکستن دل آنها را نداشتم

و تو چه دانی که عشق چیست

عشق

سکــوتی است در برابر همه اینها !!!

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:,ساعت10:15توسط eli | |


سلام روزگار... چه میکنی با نامردی مردمان..
من هم ..اگر بگذارند ...
دارم خرده های دلم را...
چسب میزنم... راستی این دل ...
دل می شود ؟

 

+نوشته شده در چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:,ساعت10:10توسط eli | |

به تو نرسیدم، اما خیلی چیزارو یاد گرفتم...

یاد گرفتم به خاطر کسی که دوستش دارم باید دروغ بگم.

یاد گرفتم هیچکس ارزش شکوندن غرورم رو نداره.

یاد گرفتم توی زندگی برای اون که بفهمم چقدر دوستم داره هر روز به یه بهانه ای دلشو بشکونم.

یاد گرفتم گریه ی هیچکس رو باور نکنم.

یاد گرفتم بهش هیچ وقت فرصت جبران ندم.

یاد گرفتم دم از عاشقی بزنم ولی اما از کجا بگم از کی بگم...

می خوام همین جا دلمو بشکونم خوردش کنم تا دیگه عاشق نشه.

تا دیگه کسی رو دوست نداشته باشه.

توی این زمونه کسی نباید احساس تورو بدونه وگرنه اون تورو می شکونه.

می خوام بشم همون آدم قبل کسی که از سنگ بود و دو رو برش دیواری از سکوت و بی تفاوتی...

می خوام تنها باشم...

 

+نوشته شده در دو شنبه 3 تير 1392برچسب:,ساعت20:38توسط eli | |



دلگیرم از تنهایی های مکرر . . .

از مردمانی که بودنشان را ادعا میکنند . . .

و از زمانه که محبت طلب کردم و هیچ نبود .. . .نه دستی . . .نه دوستی . . .

و باز تنهایی...!!!

+نوشته شده در دو شنبه 3 تير 1392برچسب:,ساعت20:29توسط eli | |


شب هایم می گذرد

دلم دیگر هوای آغـوشت را نمیکند

آغـوشت ارزانی دیگری..

من دیگر مهمان

پاهای بغل کرده ام هستم

و این آرامشم را حتـی

با تـو عـــوض نخواهم کرد

 

 


+نوشته شده در جمعه 31 خرداد 1392برچسب:,ساعت9:42توسط eli | |


آهای کافه چی

از ما که گذشت

اما هر که تنها آمد اینجا

ازش نپرس چه میل داری

تلخ ترین قهوهء دنیا را برایش بریز .

آدمهای تنها ؛

مِزاج شان به تلخی ها عادت دارد ...

+نوشته شده در پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:,ساعت19:30توسط eli | |

 
گاهـ ـی حجـ ـم ِ دلــــتنـگی هایـ ـم

آن قــَ ـــ ـدر زیـاد میشود

که دنیــــا

با تمام ِ وسعتش

برایـَم تنگ میشود …

دلتنــگـم …

دلتنـــــگ کسی کـــــه

گردش روزگــــارش به من که رسیــــد از

حرکـت ایستـاد…

دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید…

دلتنگ ِ خود َم…

خودی که مدتهــــ ــــ ــاست گم کـرده ام ..!!!
 
 
 


+نوشته شده در پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:,ساعت19:25توسط eli | |

 
 
 
موســى؛

عصایت را قــرض مى خواهم

براى نجات دلـــهایى كه بیگدار به آب زدند ... !

+نوشته شده در پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:,ساعت19:20توسط eli | |

 

گله ای نیست!
خودم آرزو کردم ب هرچ دوست داری برسی..
آرزویم برآورده شد
ب”او”رسیدی..

 

+نوشته شده در دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:,ساعت20:52توسط eli | |

میان ماندن و نماندن

فاصله تنها یک حرف ساده بود

از قول من

به باران بی امان بگو :

دل اگر دل باشد ،

آب از آسیاب علاقه اش ن
می افتد

+نوشته شده در دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:,ساعت20:38توسط eli | |

 

می گفتند: ” سختی ها نمک زندگــــــی است “


امّا چرا کسی نفهمید که ” نمــــــک “


برای من که خاطراتم زخمی است ، شور نیست ؛ مزه ” درد” می دهد !

 

+نوشته شده در شنبه 25 خرداد 1392برچسب:,ساعت20:3توسط eli | |

دل اگر بســــــتی ، محـــــــکم نبند!

مراقب باش گره کور نزنی...!

او میـــــــــــــــــــــــرود!

آنوقت تو میمانی و یک گره کور...!!!

+نوشته شده در شنبه 25 خرداد 1392برچسب:,ساعت11:23توسط eli | |

 


اشك ها قطـره نیستنـد !
بلكه كلمـاتى هستنـد كه مى افتنـد ....
فقط بخاطـر اینكه :
پیـدا نـمیكنند كسى را
كه معنــى این كلمـات را بــفهمـد ... !!!

 

+نوشته شده در شنبه 25 خرداد 1392برچسب:,ساعت11:17توسط eli | |

 

چیزی ویرانگر تر از این نیست که …


دریابیم …


فریب همان کسانی را خورده ایم ، که باورشان داشته ایم

+نوشته شده در پنج شنبه 23 خرداد 1392برچسب:,ساعت20:27توسط eli | |

بعد مرگم بر روی سنگ قبرم؛

نه نام بنویسید، نه نشانی!


فقط بنویسید اینجا کسی خوابیده که روزی هزار بار مرده و زنده شده!
بنویسید اینجا قبر یک نفر نیست!!


اینجا یک تن! به همراه هزاران آرزوی زنده به گور شده خوابیده!


اصلا بنویسید اینجا کسی دفن شده، که قبل از زنده بودنش مرده!!


بنویسید....او هر روز مرد....او هر لحظه میان نامردی این مردم جان داده!!
آری...! با خط درشت بنوسید: اینجا یک نفر بدجوری مرده...!

 

+نوشته شده در چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:,ساعت13:38توسط eli | |


گاهي تنهايي آنقدر قيمت دارد

كه درب را باز نميكنم

حتي براي (تو) كه سال ها

منتظر در زدنت بودم


+نوشته شده در چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:,ساعت9:38توسط eli | |


استـغــفا ر مـی کـنـم . . .

از آن دوستـت دارم هایـی که . . . حرامت شد . . .

 

+نوشته شده در چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:,ساعت9:31توسط eli | |

 

نه زخم است ... نه سوختگی ...

انگشتانم اگر باند پیچ است...

همه ی نخ هایی است که بسته بودم...

تا یادم باشد چطور فراموش شدم ...!!!

 

+نوشته شده در چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:,ساعت9:14توسط eli | |

محـــکم تر از آنم که برای تنــها نــبودنم


آنچه که اســـمش را غــرور گذاشته ام


برایت بــه زمیـــن بکوبــم


احـســاس من قیمتــی دارد


که هرکس ارزش آن را ندارد...


+نوشته شده در سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:,ساعت20:20توسط eli | |